3023

ساخت وبلاگ

با خودم نگاه به تقویم میکنم و تعداد روزهایی که رفتی... سه هزار و بیست و سه روز

واقعا چطور تحمل کردیم.... 

مامانی نزدیک دو هفته هست واقعا حالش بد بود.... نتونستم برم دیدنش... دقیقا عین اون روزا...

اون روزا که ته قلبم دوست داشتم بیام پیشت ولی نمیشد... یه مانع بود... یه استرس و یه تشویش

چطوری میتونم اینقدر راحت هنوز باهاش ادامه بدم و زندگی کنم....

میدونم خدا به من و دل شکسته مون رحم کرد... اگه مامان رو کاری میشد چطوری خودم رو میبخشیدم..

خدا رو صد مرتبه شکر امروز زنگ زدم بهتر شده بود....

راستی ماشینم هم اومد... مجبور به رانندگی ام... تو همش جلو چشممی... کاش بودی داداشی.. مطمینم تو این غریبی خیلی کمکم بودی...

با رفتن تو من بزرگترین تکیه گاهم بزرگترین امیدم و بزرگترین حامی ام در این غربت رو از دست دادم... لیاقتت نداشتم... قدر تو رو ندونستم....

نمیدونم داداشی جان چرا دوباره دارم ناله میکنم... از خودم خجالت میکشم همیشه عقده هامو برات میارم... حس میکنم اینجا هستی... وقتی مینویسم تو قلبم احساست میکنم... واقعا معذرت میخوام که همیشه سنگ صبورم بودی....هیچوقت از شادی برات نگفتم... واقعا معذرت افشینم...

داداشم روحت شاد... امیدوارم روحت شاد باشه داداشی جان... غصه ماها رو نخوری... میگذرونیم داداشی نازم... فقط تو شاد باش....

روحت شاد عزیز دل خواهر

......دنیای بی تو...
ما را در سایت ......دنیای بی تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farinaz84a بازدید : 104 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 2:02